عزیز دلم با توجه به اینکه مامان جون سید هستند روز عید غدیر همه خونه مامان جون جمع میشیم ایشاله از سال دیگه شما هم هستید و از مامان جون عیدی میگیرید. قربونت بشم من نمیدونی عمه چه روز سختی داشت ولی در عین حال شاد و خوب. آخه امسال من تنها کسی بودم که پذیرایی میکردم چون مامانت و عمه مهسا که دو تا نی نی توی دلشون داشتند عمه مهزاد هم که دوران عقده و سرش شلوغه فقط من بودم که البته با عشق تمام از مهمونهای مامان جون پذیرایی کردم.
فردای عید که البته من نبودم خونه مامان جون ولی بقه حضور داشتند مامانت یه مشکل کوچولو براش ییش اومد و کلی نگران و ناراحت شد و کلی مامانت گریه کرده بوده خوبه من نبودم اونجا و گرنه غش میکردم. البته منم که از نگرانی مردم و زنده شدم وبعد از اینکه بابا نوشاد مامان رو برد بیمارستان و دکتر گفت که چیزی نیست و نی نی سالمه خیال همه راحت شد و همه خوشحال شدیم و مامان جون از بیمارستان به من زنگ زد و گفت که چیزی نیست. آخه عمه جون نمیدونی که من چقدر حساس هستم، همه این اخلاق منو میدونن و برای همین سریع بهم خبر دادند. خدا رو هزار مرتبه شکر میکنم. دوستت دارم عزیزم یه ماه دیگه روی ماهت رو میبینم و مطمئن هستم که از خوشحالی گریه میکنم آخه من هر وقت خوشحال یا ناراحت باشم گریه میکنم و البته وقتی توی جمعی که همه خوشحالند من گریهام میگیره خیلی خجالت میکشم و از این بابت ناراحتم.هزار تا بوس برای دختر گل.