رستا

رستا جان تا این لحظه 10 سال و 4 ماه و 25 روز سن دارد

سری دوم عکس‌ها

عاشق خنده‌هاتم عمه جون


تاریخ : 22 اسفند 1392 - 07:03 | توسط : مهداد | بازدید : 2245 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

رستا جون با یک عالمه عکس جدید

بالاخره موفق شدم عکس‌های رستا جون رو از باباش بگیرم و یک پست پر از عکس برای رستا زیبای خودم بذارم

عمه خیلی شما رو دوست داره عزیزم. هزار تا می‌بوسمت.


تاریخ : 22 اسفند 1392 - 06:54 | توسط : مهداد | بازدید : 2009 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

خدا را شکر

خدا را هزار مرتبه شکر که رستا جونم خوب شده. خوشحالم. الهی که عمه جون همیشه سالم و سلامت باشی. البته من الان یک هفته هست که رستا جون رو ندیدم و انشالله فردا می‌بینمش. ولی خوب هر روز خبر می گیرم و خدا رو شکر خوب شده.


تاریخ : 20 دی 1392 - 08:35 | توسط : مهداد | بازدید : 2066 | موضوع : وبلاگ | 4 نظر

دعا کنید

نی نی‌مون مریضه برای سلامتی‌اش دعا کنید. خدایا ما طاقت نداریم ازت خواهش مِی‌کنم نی نی ما هر چه زودتر خوب بشه


تاریخ : 13 دی 1392 - 04:49 | توسط : مهداد | بازدید : 816 | موضوع : وبلاگ | 4 نظر

هزار ماشالله

عشق من بعد از 9 ماه انتظار بالاخره امروز به دنیا آمد. بسیار روز خوبی بود. یکی از بهترین روزهای زندگی من. خیلی نازی عمه دوست دارم.

 

 

 


تاریخ : 08 دی 1392 - 03:04 | توسط : مهداد | بازدید : 1389 | موضوع : وبلاگ | 8 نظر

به دنیا اومد

قشنگم همین الان بابا نوشاد پیام داد که به دنیا اومدی دارم می‌رم بیمارستان و باید بنویسم برات. مشتاق دیدن روی ماهت هستم عمه جون دلم طاقت نداره دیگه هزار تا بوس


تاریخ : 07 دی 1392 - 16:19 | توسط : مهداد | بازدید : 869 | موضوع : وبلاگ | 3 نظر

شمارش معکوس

عزیزم شمارش معکوس شروع شده. دکتر تاریخ به دنیا آمدن شما دختر ناز نازی رو 5 دی‌ماه گفته و الان هم 5 آذر است و من که دیگه روزشماری می‌کنم. می‌دونم مامان و بابات هم و البته بقیه هم همین احساس رو دارند.

منتظر دیدن روی ماهت هستم.


تاریخ : 06 آذر 1392 - 07:41 | توسط : مهداد | بازدید : 732 | موضوع : وبلاگ | 5 نظر

روز عید غدیر

عزیز دلم با توجه به اینکه مامان جون سید هستند روز عید غدیر همه خونه مامان جون جمع می‌شیم ایشاله از سال دیگه شما هم هستید و از مامان جون عیدی می‌گیرید. قربونت بشم من نمی‌دونی عمه چه روز سختی داشت ولی در عین حال شاد و خوب. آخه امسال من تنها کسی بودم که پذیرایی می‌کردم چون مامانت و عمه مهسا که دو تا نی نی توی دلشون داشتند عمه مهزاد هم که دوران عقده و سرش شلوغه فقط من بودم که البته با عشق تمام از مهمون‌های مامان جون پذیرایی کردم. 

فردای عید که البته من نبودم خونه مامان جون ولی بقه حضور داشتند مامانت یه مشکل کوچولو براش ییش اومد و کلی نگران و ناراحت شد و کلی مامانت گریه کرده بوده خوبه من نبودم اونجا و گرنه غش می‌کردم. البته منم که از نگرانی مردم و زنده شدم وبعد از اینکه بابا نوشاد مامان رو برد بیمارستان و دکتر گفت که چیزی نیست و نی نی سالمه خیال همه راحت شد و همه خوشحال شدیم و مامان جون از بیمارستان به من زنگ زد و گفت که چیزی نیست. آخه عمه جون نمی‌دونی که من چقدر حساس هستم، همه این اخلاق منو می‌دونن و برای همین سریع بهم خبر دادند. خدا رو هزار مرتبه شکر می‌کنم. دوستت دارم عزیزم یه ماه دیگه روی ماهت رو می‌بینم و مطمئن هستم که از خوشحالی گریه می‌کنم آخه من هر وقت خوشحال یا ناراحت باشم گریه می‌کنم و البته وقتی توی جمعی که همه خوشحالند من گریه‌ام می‌گیره خیلی خجالت می‌کشم و از این بابت ناراحتم.هزار تا بوس برای دختر گل.


تاریخ : 05 آبان 1392 - 01:01 | توسط : مهداد | بازدید : 786 | موضوع : وبلاگ | 3 نظر

تهیه وسایل نی نی

مامان و بابا سخت مشغول خرید وسایل برای شما دختر ناز نازی هستند. مامانی حسابی نگرانه و استرس داره. قربونت بشم من، نمی‌دونی چقدرهمه هیجان دارند برای دیدن تو. بابات که فکر کنم داره روزشماری می‌کنه. آخه دکتر گفته که هفته دوم آذر احتمالا به دنیا می‌آی.made by Laie

خلاصه عمه جون دیشب هم که رفته بودم اونجا دیوار اتاقت رو بابا و عمو مصطفی و خلاصه با همکاری بقیه برات پروانه و شکا کشیدن که خیلی قشنگ شده.

گهوارت هم خیلی خوشگل شده بابا نوشاد برات به رنگ سرویس چوبت رنگ زده

عمه جون دوست دارم خیلی زیاد.

به زودی عکس از وسایل و اتاقت می‌ذارم.


تاریخ : 30 مهر 1392 - 19:02 | توسط : مهداد | بازدید : 1024 | موضوع : وبلاگ | یک نظر